درد و دل
سلام
آخرین روزهای تابستونیتون بخیر
انگار دیروز بود که امتحانات تموم شد و کار اموزیم شروع
نه اصلا انگار دیروز بود که اول مهر شد و رفتیم مدرسه
چقدر زمان داره زود میگذره و ما هیچ کاریش نمیتونیم بکنیم
خلاصه که تو این مدت که از نراق برگشیم اتفاقات زیادی افتاده
اولش که رفتم دیدن پسر پسر عموم و این اولین تجربه پسر عموی بابا بودن من بود اسمش مانی و الان 22 روزشه
بعدشم که رفتیم عروسی و خیلی خوش گذشت این سومین عروسی بود که امسال رفتم
از شنبم که مدرسه ها شروع میشه و من باید برم پیش دانشگاهی
به این زودی از مدرسه دیگه راحت میشم و باید برای دانشگاه بخونم
فکرشم برام سخته چون خیلی زود گذشت
البته پیش دانشگاهیم که 5 ماه بیشتر نیست
دیگه خودما باید آماده کنم
خوب دیگه من برم ناهار بخورم چون خیلی گشنمه
خدا نگهدار