مهمون کوچولو
سلام
ماجرا از دیروز صبح حول و حوش ساعت ده شروع شد که پسر عموی بابام زنگ زد و گفت مهدکودک بچش به مدت 5 روز به خاطر تعطیلات تابستانی بستس و به دلیل اینکه خودش و مامانش سر کارن و مادربزرگشم مسافرته جایی را نداره که بره برای همین گفت اگه ممکنه بیاد اینجا
و برای همین این دختر کوچولوی سه سالو نیمه دیروز اومد اینجا و تا ساعت هفت بعد از ظهر اینجا بود بعدشم که باباش اومددنبالش با گریه رفت.
امروزم از ساعت یازده صبح اومد اینجا و تا ساعت پنج اینجا بود بعدشم رفت
ولی فردا دیگه نمیاد چون مادر بزرگش از مسافرت برگشته
بعدشم که رفت من پاشدم با ماشین کلی مسافت را که همنجوری باید با دو تا تاکسی رفت را رفتم که یک cd مریم و یک کارت اینرنت سپنتا بخرم ولی هیچ کدومو نخریدم برای اینکه مریم را گفت فردا پس فردا میارم کارت اینترنتم فقط بیست ساعته داشت اینجوری شد که دست خالی دوباره برگشتم
موفق باشید و مثل من داداش سیا ضایع نشید