و حالا ادامه داستان........
سلام
دیروز داستانی در مورد پاسکال نوشتم امروز ادامه ان را مینویسم
وقتی که دچار بیماری شدید شد،مهربانی او نسبت به فقرا افزون گشت.
سه ماه پیش از مرگش،هنگامی که از کلیسا برمیگشت،دختری را دید که از او کمک میخواست.
این دختر،پدر خود را ازدست داده بودو مادرش به خانه سالمندان رفته بود.
پاسکال او را به دست کشیش سپرد و هزینه زندگی او را خود به عهده گرفت.
او سپس،خانواده بینوایی را پذیرفت و اتاق گرم و مناسبی در اختیا آنها گذاشت.
یکی از افراد این خانواده،به مرض آبله مبتلا گشت.
پاسکال به جای اینکه مریض را به بیمارستان روانه کند،ترجیح داد برای راحتی مریض،خانه خود را ترک گوید ودر خانه خواهرش سکونت نماید.
هنگام مرگ از پزشکان خواهش کرد،بیمار فقیری را به اتاقش بیاورند تا همان طور که خودش را درمان میکند،در مداوای او نیز مراقبت نماید.
سپس دستور داد خودش را در بیمارستانم علاج ناپذیران بستری نمایند،تا در میان فقرا جان بسپار.
این بود شرح مختصری در مورد پاسکال امیدوارم خوشتون آمده باشد.
امروزم که دبیرستان ها تعطیل است ولی متاسفانه من به دلیل قطعی گاز که همش در خانه هستم به یک قندیل گنده تبدیل شدم
تا بعد خداحافظ